میخائیل بولگاکف پزشک، رماننویس و نمایشنامهنویس مشهور روسی است. شهرت او در ایران بیشتر به خاطر رمان مشهور مرشد و مارگاریتا است. این رمان در ایران و جهان بارها و بارها چاپ و تجدید چاپشده است. بولگاکف را مشهورترین نویسندهی روس در نیمهی اول قرن بیستم میدانند.
میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) نویسنده و نمایشنامهنویس در 15 می سال 1891 در شهر کییف کشور اوکراین به دنیا آمد. او فرزند پدر و مادری معلم بود. مادرش بعد از به دنیا آوردن میخائیل کار را رها کرد و تمرکزش را روی تربیت فرزندش گذاشت. میخائیل در سال 1901 به مشهورترین دبیرستان شهر رفت و در آن دوره بود که شخصیتش شکل گرفت. او شخصیتی مستقل و خودرأی داشت و در هیچکدام از انجمنهای سیاسی مدرسه عضو نشد. او به علاقهی پدرش مشغول تحصیل در رشتهی پزشکی شد.
میخائیل بولگاکف در سال 1916 از رشتهی پزشکی فارغالتحصیل شد و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقهی شخصی او به ادبیات و زبانهای خارجی سبب شد مطالعات گستردهای هم در حوزهی ادبیات داشته باشد. در دوران خدمتش بولگاکف برای درمان به یکی از روستاهای شوروی فرستاده شد. بولگاکف خاطرات دوران خدمتش را در کتابی به نام «یادداشتهای پزشک جوان روستا» گردآوری کرده است. یک سال بعد از اتمام دانشگاهش انقلاب روسیه رخ داد و جنگهای داخلی اتفاق افتاد. این اتفاقات سبب شد تا بولگاکف در جبههها بهعنوان پزشک خدمت کند. او در گارد سفید در برابر ارتش سرخ مقاومت میکرد.
بولگاکف در طول زندگیاش سه بار ازدواج کرد. دو ازدواج اول او ناموفق بودند اما ازدواج سومش با فردی به نام «یلنا شیلوفسکی» بود که منتقدین ادبی او را منبع الهام شخصیت مارگاریتا در کتاب مرشد و مارگاریتا میدانند.
مرگ میخائیل بولگاکف
میخائیل بولگاکف در دهم مارس سال 1940 براثر یک بیماری کبدی جان خود را از دست داد. پیکر او در مشهورترین قبرستان مسکو دفن شده است.
آثار و فعالیتهای ادبی میخائیل بولگاکف
میخائیل بولگاکف در زمان حیاتش هفت رمان و بیش از ده نمایشنامه نوشت. یکی از مهمترین خدماتی که بولگاکف به تاریخ ادبیات جهان کرده است اقتباس نمایشنامهایِ شاهکارهای مهم جهان مانند دون کیشوت و جنگ و صلح است. میخائیل بولگاکف خالق آثاری مانند کتابهای زیر است:
قلب سگ (دل سگ)
احضار روح
آدم و حوا
جزیرهی سرخ
دستنوشتههای یک مرده
سعادت
معامله پرسود و داستانهای دیگر
مرشد و مارگاریتا مشهورترین اثر میخائیل بولگاکف
مرشد و مارگریتا معروفترین اثر میخائیل بولگاکف است. او نوشتن این رمان را سال 1928، سالهای آغازین تاسیس اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرد. بولگاکف این کتاب را چندین بار بازنویسی کرد تا به نسخهی دلخواهش برسد. او در نوشتن کتابش از نمایشنامهی « فاوست» اثر «گوته» الهام گرفته است. هنگامیکه او چهار هفته پیش از مرگ در سال 1940 نوشتن این رمان را متوقف کرد، هنوز بعضی از جملات کتاب، تمام نشده رهاشده بودند. همسرش کتاب را به پایان رساند و آن را برای چاپ آماده کرد. هرچند این کتاب زمان حیات نویسنده منتشر نشد اما پس از مرگش باعث ماندگار شدن نام او در تاریخ ادبیات شد.
بولگاکف در بخشی از کتاب مرشد و مارگاریتا مینویسد: «مارگریتا پروازش را از سر گرفت و دید رهبر ارکستر جاز که میکوشید با ارکستری که آهنگ لهستانی را مینواخت مبارزه کند، اکنون پشت سر او جنجالی راه انداخته بود و میخواست با پرتاب سنجها نوازندگان آن ارکستر را از نواختن بازدارد و آنها هم با اظهار ترسی خندهدار سرشان را میدزدیدند.
سرانجام رسیدند به پاگرد، همانجایی که «کروویف» شمع به دست توی تاریکی به استقبال مارگریتا آمده بود. اما حالا نور شدیدی که از لوسترهای کریستال خوشه مانند میتابید، چشمهایشان را خیره کرد. مارگریتا آنجا مستقر شد و ستونی از یاقوت کبود زیر بغلش قرار گرفت.
«کروویف» زمزمه کنان گفت :«اگر واقعا احساس خستگی میکنید، میتوانید به آن تکیه بدهید.»
جملات زیبای میخائیل بولگاکف
زبان میتواند حقیقت را پنهان کند . اما چشمها هرگز!
شما از یک فرد غیرمنتظره سؤال میکنید.
حتی یک ثانیه طول میکشد تا خودتان را تحت کنترل خودتان قرار دهید.
خودتان میدانید که برای پنهان کردن حقیقت باید چه چیزی را پنهان کنید،
و هیچچیز در چهره شما پیچوتاب نمیخورد که شمارا لو بدهد
اما افسوس که از این سؤال آشفته شده است و از اعماق روحت بالا میآید تا در چشم شما روشن شود و همهچیز ازدسترفته است.
باید اعتراف کنم که حتی در میان روشنفکران هم افراد باهوشی هستند.
بله انسان فانی است اما این فقط نصف دردسر است، بدتر از همه این است که او بعضی وقتها غیرمنتظره مرگبار است.