دلایل منطقی بیشماری برای احساس ناامیدی وجود دارد؛ دلایلی که میتواند به اتفاقات و رویدادهای دنیا، سلامت فردی شما یا حتی چالشهای شغلی و روابط فردیتان بستگی داشته باشد که پشتسرگذاشتن این مشکلات (چالشها) وابسته به یک نگرش درست است. برای مبارزه با افسردگی و روزمرگی این راهکارها را در زندگیتان پیاده کنید، تجربههای آدمهایی را که بدبینی را پشتسر گذاشتهاند، بخوانید و زمانی که در تاریکی و ناامیدی فرورفتهاید، اوضاع را تغییر دهید. ای نگرش راهی برای خوشبینی است.
نگرشهای خوشبینی
باور کنید که زندگی روی خوب و بد دارد: گذشته را به خودتان یادآوری کنید؛ زمانی که همهچیز خستهکننده و بیهوده بود، اما درنهایت مشکلات سپری شد.
یک لیست از نعمتها و داشتههایتان تهیه کنید: این کار همه انرژی و تمرکز شما را روی نکات مثبت زندگیتان میگذارد و درنهایت باعث شادابی و پیشرفت شما میشود.
شما نمیتوانید روال تکراری گذشته را پیش بگیرید و انتظار تغییر و پیشرفت داشته باشید.
رها کنید
نگرانیهای شما برای آینده ریشه در ترس و کمبودهایتان دارد؛ برای حذف این نگرانیها از زندگیتان به اطرافیانتان عشق بورزید و پای صحبتهای افراد باتجربه و دانا بنشینید؛ همچنین با کسانی که ناراضی و شاکیاند و مشکلات را روی هم تلنبار کردهاند هم وقت بگذرانید.
تلاش کنید
بدبینی مانع پیشرفت شماست! مشکلی که بیشتر از آن رنج میبرید را بنویسید؛ خواه یک چالش و مشکل پیچیده باشد، خواه بهسادگی احساس تنهایی. کاری را که میخواهید هرروز انجام دهید، بنویسید تا عملکرد بهتری داشته باشید.
مطالعه کنید
مطالعه کنید، تماشا کنید، گوش دهید: کتابها و مجلههای موردعلاقهتان را بخوانید، فیلم تماشا کنید و مصاحبههای افراد موفق را گوش دهید. مسئلهای که درباره همه انسانهای موفق موردتوجه است، نحوه تصمیمگیری و برخورد آنها در شرایط مختلف است.
متحول شوید
اگر شرایط بر وفقمرادتان نیست، برای تغییرش تلاش کنید؛ این تغییرات میتواند شامل تغییر در شیوه بازاریابی برای رونق کسبوکارتان یا سفر به مکان جدیدی باشد؛ حتی تغییرات کوچک فردی؛ مثلا میتوانید مسیر رفتوآمدتان یا حتی عادتهای غذاییتان را تغییر دهید.
«نتایج متفاوت حاصل طرزفکر متفاوت همراه با عملکرد متفاوت است»
داستان راس بلک
راس بلک/ ۳۹ ساله/ موسس و مدیرعامل simple box/لیندن واشنگتن
برای چندینسال، شرکت من تامینکننده نیازهای بازار کوچکی بود و ما تنها دو رقیب در عرصه کار داشتیم؛ اما با گذشت حدود یکسال با پنج رقیب جدید روبهرو شدیم که اکثرا در قیمتگذاری بسیار بیپروا بودند و این موضوع شرکت ما را درگیر شایعاتی میکرد.
طبیعتا در این شرایط بهدلیل اضطراب و تشویش زیاد، احساس شکست میکردم و این موضوع روی کارم تاثیر منفی میگذاشت، اما خدا را شکر میکنم که بهموقع به خودم آمدم و در شروع کار نیز با خانواده، تیم کاری و همچنین مشتریهایم همراه بودم؛ درنتیجه بر ترسم غلبه کردم، نیمه پر لیوان را دیدم و تصمیم گرفتم بابت وجود رقبای جدیدم شکرگزار باشم، چون فهمیدم آنها درنهایت باعث رشد و پیشرفت ما میشوند.
سال بعد به تشویق تیمم پرداختم؛ آنها را تشویق کردم که تنها هدف ما جلب رضایت مشتریهایمان و خدمترسانی به آنهاست و در این راه باید هر چقدر میتوانیم، تلاش کنیم. در سالهای اخیر، بیش از دو برابر سود کردیم و در منطقه هم رشد چشمگیری داشتیم. امروز درباره آینده شرکت و کسبوکارمان در منطقه خوشبینتر از همیشه هستم!
داستان مارک
مارک.اس بابیت/۵۶ ساله/مؤسس و مدیرعامل You Tern/کلرادو
در 40 سالگی به خودم آمدم و متوجه شدم حضانت کامل فرزندانم برعهده خودم است؛ اگرچه این را یک فرصت باارزش برای تربیت و رشد بچههایم میدانستم اما از طرفی وابستگی و علاقه شدیدم به کار مانع از انجام این مسئولیت میشد.
شما نمیتوانید در آن واحد دو مسئولیت سنگین را برعهده داشته باشید و باید یکی را انتخاب کنید؛ اما من به این نتیجه رسیدم که مجبور نیستم فقط یکی را انتخاب کنم؛ پدربودن به من یاد داد که چگونه با فرزندانم در لحظه زندگی کنم و بهجای داشتن دغدغه درباره گذشته و آینده، از بودن در کنار آنها لذت ببرم.
امروز خودم را در جایگاه یک رهبر بسیار بهتر از گذشته و یک پدر نمونه میبینم. حالا به آینده بسیار امیدوارم و این خوشبینی مسری در بین افراد خانواده و همکارانم هم بهوجود آمده است.
داستان ماریا کز
ماریا کز/ ۲۶ ساله/ بنیانگذار/ بوستون
دو سال پیش بهعلت ترکیدگی آپاندیس در بیمارستان بستری شدم. اولین دلیل بروز این مشکل برای من استرس و کمبود خواب بود؛ دوره پرتنشی بود و دقیقا زمانی این اتفاق افتاد که مشغول کار بودم. دکترها میگفتند زندهماندنم معجزه است! من این اتفاق را یک تلنگر در زندگیام دیدم؛ تلنگری برای خلق زندگی سالمتر و همچنین کسبوکار بهتر؛ درنتیجه تیم ایدهآلم را استخدام کردم، سلامت خودم را در اولویت قرار دادم و شروع به انجام کارهایی مثل پیادهروی در طبیعت، خوردن غذای سالم، ورزش روزانه و… کردم. هروقت برایم یک اتفاق غیرمنتظره و پیشبینینشده میافتد، از خودم میپرسم: «چطور از این اتفاق پراسترس درس خوبی بگیرم و چه چیزی کمک میکند من بهتر و متفاوتتر عمل کنم؟» این نگرش، زندگیام را کاملا تغییر داد؛ به وزن دلخواهم رسیدم و از اینکه دوباره مشغول کار بودم، لذت میبردم.
حدود دوماه مرخصی را با دوستان و اطرافیانم به تفریح و مسافرت گذراندم و باوجود همه اینها، با اینکه کمکارتر از قبل بودم، درآمد بیشتری داشتم. بهجای اینکه شرایط بد خیلی نگران و مضطربم کند و بر زندگیام اثر منفی بگذارد، تمرکزم را روی باورهایم گذاشتم؛ همین توانست اوضاع را بهبهتریننحو پیش ببرد و همهچیز را مرتب کند.»