کنفوسیوس، آن چنان که پرآوازه است که از مشاهیر و بزرگان کل تاریخ بشریت به شمار می رود، او حکیمی چینی بود. به اعتقاد برخی افراد، کنفوسیوس برای ملت چین و گروهی از مردم خاور دور، حکم پیامبران را دارد و برای عده ای افکار کنفوسیوس، حکمت سقراط را تداعی می کند.
کتاب “لون یو” نام کتاب این شخصیت بزرگ است که دارای مضامین اخلاقی، فرهنگی، آموزشی و … است.
قدر و ارزش کنفوسیوس در کشور چین به اندازه ای است که هنگام اشاره به فرهنگ سنتی چین، نام وی همواره در اذهان زنده می شود. در جامعه چین هیچ شخصیتی به اندازه “کنفوسیوس” تاثیرگذار نبوده، به همین دلیل هر کسی تا اندازه ای در باره او می داند و کما بیش تحت تاثیرتئوری مکتب “کنفوسیوس” قرار گرفته است.
این حکیم چینی در دوره ۵۵۱ تا ۴۷۹ قبل از میلاد زندگی می کرد. دوره ای که تقریبا با دوره هخامنشیان در ایران هم زمان بود و امپراتوری رم هنوز در رم ایجاد نشده بود. آن زمان سلسله “جوو شرقی” (دونگ جوو) حکومت چین را برعهده داشت. امپراتوری جوو از ۷ ایالت کاملا مستقل تشکیل می شد که در واقع هر ایالت یک کشور محسوب می شد که برای خود یک شاه داشت. کنفوسیوس در ایالت “لو” که بخشی از استان شانگ دون کنونی است، به دنیا آمد. پدر کنفوسیوس به نام “شو لیان هه” (叔梁纥) افسری بازنشسته بود که با شرکت در جبهههای نبرد موفق شده بود تا با رضایت پادشاه، زمین هایی را به تملک خود آورد. او سه همسر داشت. زن اول او ۹ دختر به دنیا آورد، اما هیچ پسری نداشت. از این رو، شو لیان هه به این امید که دارای فرزند پسر شود، همسر دوم اختیار کرد. زن دوم یک پسر به دنیا آورد، اما متاسفانه او از ناحیه پا معلول بود و نمی توانست حرکت کند. ولی از آن جا که شو لیان هه هنوز دوست داشت که صاحب فرزند پسر شود، بالاخره برای سومین بار با زنی به نام “یان جنگ زای” ازدواج کرد که او برای لیان شو هه پسری سالم به دنیا آورد. این پسر همان کنفوسیوس بود. از آن جا که مادر کنفوسیوس قبل از به دنیا آوردن او در تپه ای به نام “نی چیو” (尼丘) برای به دنیا آوردن فرزند دعا کرده بود، نام کنفوسیوس را “کونگ چیو” گذاشت. “چیو” یعنی تپه”. نام کنفوسیوس بعدها به منظور احترام برای او برگزیده شد. در واقع کنفوسیوس برگرفته شده از اسم فامیل او یعنی “کونگ” و “فو زی” است، یعنی استاد بزرگ.
کنفوسیوس ۳ ساله بود، که پدرش فوت کرد و پس از آن تحت فشار همسر اول پدر، او و مادرش مجبور به ترک خانه شده و از آنجا به شهر دیگری به نام “چیویه لی” رفتند.
این حکیم شهیر چینی در سن ۱۹ سالگی، با دختری به نام “جی گوان شی” ازدواج می کند و پس از یک سال صاحب فرزند پسری می شوند که نام او را “کونگ لی” می گذارند.
کنفوسیوس از سن ۲۰ سالگی شروع به فعالیت در زمینه سیاسی می کند. وی در دوران جوانی، مدتی به عنوان انباردار و مسوول امور چراگاه ها فعالیت کرد. اما او توانست در سن ۵۱ سالگی شهردار یکی از شهرهای کشور شود و یک سال پس از آن در وزارت راه و ساختمان فعالیت کرد و از آن پس نیز سمتی در وزارت دادگستری به دست آورد و سال ها بعد نخست وزیر موقت کشور “لو” شد.
اما بعدها به خاطر اصول اخلاقی خاص خود و وفاداری اش به شاه “لو” و خانواده امپراتوری “جووی شرقی” اقدامات و اصلاحاتی را انجام داد که به ضرر برخی مقامات دولتی بود. این مساله باعث شد که او دیگر نتواند اندیشه های کشورداری خود را در کشور “لو” به مرحله عمل برساند و بالاخره در سن ۵۵ سالگی مجبور به ترک وطن خود برای تبلیغ اندیشه هایش در دیگر کشورها شد. او به کشورهای “وی، تساو، سونگ، جنگ، چن و چو” سفر کرد. اما در هیچ کدام از این کشورها موفق نشد تا اندیشه های کشورداری خود را به حاکمان آنها بقبولاند. پس از ۱۳ سال، یعنی در ۶۸ سالگی، کنفوسیوس به وطن خود، یعنی کشور “لو” بر می گردد.
هر چند او بسیار مورد احترام مقامات کشور بود، اما به سمت مهمی منصوب نشد. او با توجه به این که نتوانست اندیشه های کشورداری خود را مورد توجه و استفاده دولتمردان قرار بدهد، بنابراین تصمیم گرفت تا دیگر در فعالیت های سیاسی شرکت نکند و همه اوقات و انرژی خود را به تنظیم کتاب و آموزش اندیشه های اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و حتی هنریَ، به شاگردان و پیروان خودش اختصاص داد.
البته گفتنی است که او سه هزار شاگرد داشت که بسیاری از آنها بعدها جزو شخصیت های بزرگ شدند.
کنفوسیوس در سن ۷۲ سالگی یعنی ۴۷۹ قبل از میلادی در گذشت.
کنفوسیوس می فرمایند. کسی که بخواهد منافع دیگران را تامین کند، منافع خود را از پیش تامین کرده است.
خارجی ها زمانی که صحبت از کنفوسیوس به میان می آید، به این موارد کنجکاوند که اصلا کنفوسیوس چه شخصیتی داشت و چه اندیشه هایی را خلق کرده است که هنوز هم چینی ها در هر جای دنیا که هستند از او پیروی می کنند.
این نکته هم همواره مورد پرسش هست که اصلا آیا افکار وی دینی است یا فلسفی؟!
برخی خارجی ها کنفوسیانیسم را دین کنفوسیانیسم عنوان می کنند.
قبل از هرچیز باید گفت که اندیشه های کنفوسیوس، اندیشه هایی دینی نیست، بلکه اندیشه های وی مربوط به فلسفه، اخلاق، فرهنگ و کشورداری است. در واقع، کنفوسیوس در عرصه های مختلف اندیشه های خاص خودش را داشت. مثلا در عرصه سیاسی عقیده داشت کشور را باید با اخلاق و آداب خوش و نه به زور ارتش، اداره کرد. و در عرصه فلسفه فرموده است انسان ها شخصیت های ذاتی نزدیک به هم دارند و بر اثر تفاوت در سطوح تحصیلی و محیط های زندگی، سرنوشت آن ها با یکدیگر متفاوت است. بنابراین، او مدعی بود که هر نفر باید تحصیلات کسب کند. این اندیشه در زمانی که فقط اشراف حق درس خواندن داشتند، بسیار چشمگیر بود. او خودش هم به اجرای این اندیشه پرداخته و آموزشگاه های فراوانی ایجاد کرد و هزاران شاگرد را با دریافت مبلغ بسیار کمی شهریه، تربیت کرد. خلاصه این که اندیشه های او بسیار فراگیر و گسترده است و آن چه محور یا هسته مکتب او است، امروز هنوز هم از جمله موارد بحث انگیز است. اما در این باره این نظریه امروزه نسبتا رایج تر است که هسته مکتب کنفوسیوس به دو کلمه “ژن” (仁) و “لی”(礼) بر می گردد.
معنی امروزی این دو کلمه چینی با معنای آن، در دوران باستان تفاوت دارد. “ژن” (仁) در واقع نام مجموعه ای از موارد اخلاقی خوش است از جمله احترام، عشق و وظایف در قبال والدین، وفاداری، همدردی، اعتمادپذیری و غیره. و “لی”(礼) یعنی معیار اعمال و گفتار است. به عبارت دیگر، شاه باید شاه، وزیر باید وزیر، پدر باید پدر، و پسر باید پسر باشد. هر نفر نقش خودش را دارد و عملکردهایشان نیز معیارهایی دارد که باید مراعات شود. کلمه “لی”(礼) می تواند با نظام های اداری، معیارهای اخلاقی، آیین های فرهنگی و ادبی نیز مرتبط باشد. یعنی هر چه که دارای معیار باشد، می تواند تحت پوشش این مفهوم قرار گیرد. و این هم دلیلی شد بر این که سلسله های شاهنشاهی پس از او مکتب خود را در جایگاه بسیار برجسته ای قرار دهند. چرا که طبق این اندیشه “ژن” (仁) و “لی”(礼)، شاه باید کشور را خوب اداره کند و مردم باید وفادار باشند که به این ترتیب کشور در محیطی آرام اداره می شود. یعنی هر نفر باید طبق نقش خود کار خود را انجام دهد. کار شاه خوب اداره کردن، و کار مردم وفاداری به شاه است. پادشاهان این اندیشه را به نفع حکومت خود می دانستند و از این رو، اندیشه کنفوسیالیسم را در جایگاه بسیار برتری قرار داده اند.
برای آن که شنوندگان آشنایی کامل تری با اندیشه های کنفوسیوس داشته باشند، بهتر است که چند جمله حکیمانه را از او نقل کنیم.
کنفوسیوس می فرمایند : آن که به فکر فردا نیست، به غم فردا گرفتار خواهد شد.”
“این که در به کاربردن کلمه ها دقت کنیم. چرا که ممکن است، یک کلمه ما را عاقل، و کلمه دیگر ما را کم عقل جلوه گر کند.”
کنفوسیوس درباره حکومت و دولت گفته که “هدف هر حکومت و دولت، تنها، بهتر کردن ابزارهای زندگی مادی و راحتی مردم نیست، بلکه حکومت وظیفه دارد که سعادت مردم را هم تامین کند.
اشتباه را درست نکردن، خود اشتباه دیگری است.( 过而不改,是谓过矣。)
مردان بزرگ کم می گویند و بسیار می کوشند.( 君子欲讷于言,而敏于行。)
آنچه نمی خواهید، به دیگران ندهید.( 己所不欲,勿施于人。)
اگر صبح دانش را کسب کنم، از آنچه حتی شب بمیرم، راضی هستم.( 朝闻道,夕死可矣)
مرد آزاده پیوسته می کوشد که در گفتار خود، آهسته و در کردار خود، تند و تیز باشد.( 敏于事而慎于言)
نمی دانم چطور فردی می تواند قابل اعتماد نباشد.( 人而无信,不知其可也)
به چیزهای کوچک خود را گرفتار کردن، از کار های بزرگ باز ماندن است.( 见小利则大事不成)
کسی که دور اندیش نباشد، گرفتار خطرهای نزدیک می شود. دور اندیشی کلید پیشگیری بسیاری از سختی ها است.( 人无远虑,必有近忧)
اگر می دانی پایداری کن و اگر نمی دانی بگو نمی دانم؛ این نشان دانش است.( 知之为知之,不知为不知,是知也)
یک جمله حکیمانه از کنفوسیوس بر روی دیوار ساختمان مقر سازمان ملل حک شده و آن جمله این طور است: 己所不欲,勿施于人
این ها تنها نمونه هایی از جملات حکیمانه کنفوسیوس است. بیشتر جملات حکیمانه او در کتابی به نام “لون یو” (论语) جمع آوری شده است. در واقع، این کتابی است که به دست خود کنفوسیوس نگاشته نشد، بلکه به دست شاگردان او جمع آوری شده است.
کتاب “لون یو” کتابی است که به دست شاگردان کنفوسیوس گردآوری شده است. آن ها اندیشه های سیاسی، اخلاقی و آموزشی و هنری کنفوسیوس را جمع آوری کردند و با در کنار هم قرار دادن آن و دسته بندی جملات، این کتاب فوق العاده مهم یعنی “لون یو” را برای مردم چین به یادگار گذاشتند.
این نشان می دهد که شاگردان این حکیم، واقعا برای او و افکارش ارزش قایل بوده اند، و خواسته اند که حتما اندیشه ها و جملات حکیمانه او برای نسل های بعدی هم باقی بماند.
کتاب “لون یو” توسط شاگردان کنفوسیوس جمع آوری شده و شکل گرفت. در آن دوران چین قدیم، همه افراد، یعنی در دوران امپراتوری کشورمان که تا بیش از صد سال پیش به پایان رسید، اگر می خواستند کتابی بخوانند، حتما اول این را باید به روند بخوانند. کنفوسیوس و کتاب او، برای چینی ها بسیار ارزشمند است. همانطور که ایرانی ها شهری به نام اصفهان دارید و آن قدر به این شهر افتخار می کنند که حتی آن را نصف جهان می نامید، مردم چین آن قدر به این کتاب “لون یو” افتخار می کنند و آن را ارزشمند می دانند که عنوان می کنند، با نصف “لون یو” می شود جهان را اداره کرد. (半部论语治天下)
کنفوسیوس در کشور “لو” زندگی می کرد. در آن زمان یکی از مقررات این کشور این بود که هر شهروند این کشور در خارج از کشور اگر به هموطنی که به عنوان برده متعلق به اتباع دیگر کشورها بود، برخورد کند، می تواند در قبال پرداخت مقداری پول، او را بخرد و همراه با خودش به کشور “لو” برگرداند و آن مقدار پولی را که در قبال خرید برده پرداخت کرده بود را پس بگیرد. یک بار، یکی از شاگردان کنفوسیوس این کار را کرد. یعنی تعدادی از برده ها را در کشوری دیگر خریداری می کند و به همراه برده ها به وطن برمی گرده، اما او برای پس گرفتن پولی که بابت خرید برده پرداخت کرده بود، به دستگاه دولتی مراجعه نمی کند. این کار شاگرد کنفوسیوس به گوش مردم می رسد و همگی این عمل او را تحسین می کنند و می گویند که او انسانی، سخاوتمند و گشاده دست است. اما در مقابل تحسین مردم، برعکس، کنفوسیوس شاگردش را سرزنش می کند. مردم آن دوران از این عمل کنفوسیوس تعجب کردند که این شاگرد او که برده ها را خریده و پولی از دولت پس نگرفته، مگر این اخلاقی پسندیده نیست؟ واقعا این طور به نظر می رسد که این عمل شاگرد کنفوسیوس، بسیار شایسته باشد.
در واقع کنفوسیوس از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه می کند. او معتقد بود که این عمل شاگرد، در واقع مانع این می شود که دیگران با دیدن برده ها اقدام به خرید آن ها نکنند. یعنی ممکن است که آن ها خودشان را با شاگردان کنفوسیوس مقایسه کنند و برای این که از نظر اخلاقی هم پایه آن ها باشند، یا چیزی از آن ها کم نداشته باشند، ترجیح می دهند که اصلا برده ای نخرند.
ارسال مطلب به ایمیل دوستاتون:
لطفاً ایمیل خود را وارد نمایید!
وضعیت: آفلاین
گروه کاربری: پشتیبانی
در حال حاضر نظری در این مطلب ارسال نشده است.