استنلی کوبریک فیلمساز در بهار سال ۱۹۶۴ نگرانیهای مهمی داشت. از سویی ناسا در آن زمان درصدد فرستادن کاوگشر فضایی مارینر ۴ به مریخ بود.
در آن سال، کوبریک مشغول ساخت فیلمی در مورد کشف و وجود بیگانگان یا فرازمینیها بود. استودیوی مترو گلدوین مایر هم روی کار کوبریک سرمایهگذاری کرده بود. نگرانی بهوجودآمده ناشی از این موضوع بود اگر مارینر ۴ موفق به شناسایی یا کشف نشانههایی از حیات روی سیارهی سرخ میشد، چه اتفاقی برای فیلم آنها میافتاد؟
کوبریک درصدد جلوگیری از حادثهای بد برای فیلمش بود؛ با این حال هزینه کار جلوگیری از چنین آسیب احتمالی هم نجومی و بسیار بالا بود. براساس کتاب جدیدی که توسط مایکل بنسون در مورد ساخت آن فیلم (کتاب اودیسهی فضایی، استنلی کوبریک، آرتور سی کلارک و ساخت یک شاهکار) کوبریک تصمیم گرفت شانس خود را امتحان کند.
شاید موضوع اولیه و برقرار کردن ارتباطی بین ناسا و یک فیلم سینمایی اندکی برای شما مبهم باشد. در ادامه به جزئیات بیشتری از فیلم کوبریک و اتفاقات پیرامون آن میپردازیم.
ماجرا مربوط به ۵۴ سال پیش است. این را در نظر داشته باشید که ما هنوز هم در هیچجای جهان هستی به شواهدی قطعی یا قانعکننده از وجود آب بهصورت مایع نرسیدهایم و این عدم موفقیت به میزان تلاش یا توجه دانشمندان به مقوله ارتباطی ندارد. چند هفته پیش فضاپیمای جدید تس که برای بررسی سیارههای قابل سکونت نزدیک زمین طراحی شده است، به فضا پرتاب شد. اخیرا یک سیارک بین ستارهای مشکوک به داشتن سیگنالهای رادیویی در منظومه شمسی مشاهده شده است. کاوشگری بهنام اینسایت هم هفته گذشته به مقصد مریخ پرتاب شد. واقعیت این است که از ۵۴ سال پیش تاکنون برخی پرسشها کماکان پابرجا هستند و ما پیشرفت درخوری در رسیدن به پاسخ آنها نداشتهایم. در یک کلام، ما هنوز هم نمیدانیم که آیا در این دنیا تنها هستیم یا خیر.
فیلم کوبریک با نام ۲۰۰۱: اودیسه فضایی، سرانجام در ماه آوریل سال ۱۹۶۸ اکران شد و منتقدان و جوانان زیادی را به تفکر و گاهی به سردرگمی فرو برد. جان لنون درمورد ادیسه فضایی و اکران آن یادآور میشود که هر هفته برای تماشای این فیلم به سینما میرفته است. ۲۰۰۱: اودیسه فضایی، پردرآمدترین فیلم آن سال شد و اکنون هم در فهرست مهمترین فیلمهای تاریخ قرار دارد. شاید اگر از دانشمندان درمورد جالبترین فیلم علمی-تخیلی سؤال کنید، این فیلم جزو اولین انتخاب آنها باشد.
ادیسه فضایی به افتخار پنجاهمین سالگرد ساختش، باز هم در جشنوارهی فیلم کن شرکت کرد و سپس نسخه جدیدی از آن در شهرهای مختلفی از جهان توسط کریستوفر نولان، کارگران فیلمهای دانکرک و تلقین بازبینی شد. نولان به لس آنجلس تایمز گفت نسخهی اصلی فیلم، سنگ بنا و الهامبخش او در کودکی بوده است.
این فیلم، نوشتهی کوبریک و آرتور سی. کلارک بود (براساس داستانها و کتابهای آنها) و همانطور که اشاره کردیم، خود کوبریک هم کارگردانی آن را بر عهده داشت. ۲۰۰۱: ادیسه فضایی مجموعهای از اسرار کیهانی، مسائل مربوط به سرنوشت و آینده است. رقص فضاپیماها در مکان بدون گرانش فوقالعاده از صحنههای بهیادماندنی و جالب این فیلم برای بینندگان بوده است.
فیلم از بسیاری از مرسومات سینمایی آن زمان مثل موسیقی (که به شما بگوید در لحظهی مشخصی از فیلم چه احساس یا تفکری داشته باشید) دوری گزید. ۲۰۰۱: ادیسه فضایی شما را در فضای بیکران، تنها و به حال خود رها میکند.
داستان فیلم با بازگشت به ۴ میلیون سال پیش در آفریقا شروع میشود. در آن زمان تعدادی از نخستیسانان در حال شکست خوردن در نبردهایی برای بقای سازگارترین گونه هستند؛ تا اینکه یک سنگ عجیب سیاه ظاهر میشود. ناگهان به یکی از میمونهای انسانگون، چیزی الهام میشود. او استخوانی برمیدارد و از آن بهعنوان وسیلهای برای کشتن حیوانات تعقیبکننده استفاده میکند.
سپس میمون درحال خوردن گوشت و راندن رقیبان خودش از چالهی آب دیده میشود. ناگهان میمون از سر وجد و خوشحالی زیاد، استخوان را به آسمان پرتاب میکند و استخوان به یک فضاپیما تبدیل میشود (این تبدیل شدن و گذر زمان، سریعترین حرکت به جلوی تاریخ فیلمسازی است).
فیلم کوبریک و تمامی تکاملهای انسانی داخل فیلم حول محور همان پرتاب استخوان میچرخد. سنگ دیگری در ماه ظاهر میشود و یکی هم در مدار دور مشتری میچرخد، جایی که فضانوردی بهنام دیو بومن بعد از رام کردن یک کامپیوتر عصبی بهنام HAL 9000 (که همکار فضانوردش را کشته بود) با آن ارتباط برقرار میکند. در آخر بومن از طریق دروازهی ستارهای به سفری در زمان و مکان، مرگ و تولد دوباره، میرود و بهعنوان یک کودک ستارهای و جنین بهدور زمین شناور میشود.
من (نگارنده متن اصلی) فیلم را در بهار سال ۱۹۶۸ با همان شرایطی که دوستانم دیدند، تماشا کردم. من به کمکی برای درک فیلم نیاز نداشتم چون قبلا کتابهای کلارک را خوانده بودم؛ از رمان پایان کودکی گرفته تا داستان کوتاه نگهبان.
آخرین باری که فیلم را تماشا کردم (با سیستم ویدیوی خانگی و تلویزیون کوچکم) در سال ۲۰۰۰ بود. نمیدانستم که تا چه اندازه فیلم را درک نکردهام؛ تا اینکه کتاب بنسون را مطالعه کردم. کتاب نگاهی عمیق، آموزنده و جالب به ساخت فیلم داشت.
فیلم با وجود تلاشهای ویژهی کوبریک و کلارک بسیار تصادفی ساخته شده بود. در کتاب بنسون از تلاش آنها برای به تصویر کشیدن بیگانگان مسئول سنگها زیاد صحبت شده است. سرانجام آنها متوجه شدند که سنگها نمیتواند کار بیگانگان باشد؛ چون اصلا ما تصویر دقیقی از آنها نداریم. حتی تصور موضوع هم دور از منطق است!
قصد ندارم کتاب را برای شما خلاصه و بازبینی کنم؛ بنسون دوست من است و من هم بدون تردید از تاریخچهی سینما ناآگاهم و دانش کافی برای صحبت درمورد سینما را ندارم؛ با این حال هدف من این است که بازبینی و تغییر در نگرش خود نسبت به سالهای پیش را برای شما بازگو کنم.
یکی از مشخصههای فیلم که آن را به شاهکار تبدیل میکند، عوض کردن دیدگاه بیننده و گفتن موردی متفاوت با هر بار تماشا کردن آن است؛ مانند سنگی که برای کمک به ما ظاهر شد.
سنگ در ۵۰ سال پیش منادی آینده بود. در آن زمان ایالات متحده درحال پیروزی در نبرد با روسیه در عرصهی رقابتهایی فضایی بود. دورهی کاملی صرف همین ماجرای فضا-زمانی شد که ما میشناسیم.
بسیاری از موارد فیلم توسط کوبریک و کلارک مورد پژوهش قرار گرفتند و بهگونهای مانند مستندی از آینده بودند. مواردی مانند ایستگاه فضایی، پایگاه روی ماه، پیشبینیهای کلارک و ورنر فون براون از این دست هستند.
فیلم تا حدی هم تصاویر تلخی از تاریخ را مخصوصا در مورد فضا و کیهان نشان میدهد. وقتی انسانها پا روی ماه گذاشتند، ادامهی روند پیشرفت توسط نیکسون (رئیس جمهور وقت ایالات متحده) و هیئت دولت وی نادیده گرفته شد.
از آخرین باری که انسان روی ماه پا گذاشت، ۴۶ سال میگذرد. میتوان زمانی را تصور کرد که از انسانهای زندهی کرهی زمین، هیچکس تجربهی حضور در ماه را نداشته باشد.
اما نسخهی علمی-تخیلی جدیدی در حال شکل گرفتن است. نسل جدیدی از میلیاردرها صحنهی فضا را در دست گرفتهاند و نقش قهرمانان عرصه را بازی میکنند. همچنین طبقهی جدیدی از مشتریهای ثروتمند برای پرداخت پول لازم برای فضا و خدمات آن پیدا شدهاند. امروزه بهجای کودک ستارهای یا استار چایلد (در فیلم کوبریک)، ما مرد ستارهای را داریم که توسط تسلا و ایلان ماسک به فضا رفته است.
زمانی گفته میشد که دیگر انتظار دیدن جای پای انسان در مریخ را نباید داشته باشیم؛ ولی اکنون و با پیدا شدن بازیگران جدید، دیگر چندان نمیتوان از این گفتهی ناامیدانه مطمئن بود. میتوان تصور کرد که شرکتی خصوصی مثل اسپیسایکس که بسیار موفقتر از کنگره یا ناسا بوده است، حتی در عرصهی فضا از ناسا هم پیشی بگیرد. از این رو اگر فردی امیدوار باشد که انسانها در دههی ۲۰۳۰ پا روی مریخ خواهند گذاشت، سخن چندان گزافی نگفته است.
ناسا نقشه و برنامهی جالبی برای کشف یا انجام کاری شگفتانگیز در آیندهای نزدیک ندارد؛ دست کم اینکه آنها پول و اعتبار لازم برای چنین کارهایی را در اختیار ندارند. ناسا تحت مدیریت جدید خود، جیم بریدنستاین (یکی از اعضای سابق کنگره) درصدد برنامهی اکتشافی بزرگی است تا بتوانند یک پایگاه دائمی در فضا بسازند. با این حال رئیس جدید فعلا در حال بررسی منابع مورد نیاز است.
اما مریخ فعلا در کانون توجهات قرار دارد: از فیلم مریخی مت دیمون در چند سال پیش گرفته تا مجموعهی تلویزیونی در دست ساخت اولین (در مورد افرادی که به مریخ رفتند) از بو ویلیمون، تولیدکننده و خالق سریال خانهی پوشالی از نتفلیکس همگی به موضوع مریخ توجه ویژهای دارند.
هفتهی گذشته، رهبران فضا و مشتاقان این عرصه در واشینگتن دیسی برای اجلاس انسانها بهسوی مریخ جمع شدند. حمایت مالی جلسه برعهدهی صنعت هوافضا بود. جلسه به بررسی چگونگی فرستادن انسان به مریخ تا سال ۲۰۳۳ پرداخت.
در حال حاضر رباتها وظیفهی خطیر اکتشاف را برعهده دارند. این ماشینهای کوچک به تمامی جهانهای منظومهی شمسی سرک کشیدهاند، به زحل نفوذ کردهاند، حفرههای تاریک پلوتون را بررسی کردهاند، روی سیارکهایی فرود آمدهاند و بهدنبال یافتن سیارات جدیدی برای زندگی هستند؛ سیاراتی که رؤیای آنها در اذهان ماست. رباتها، فرودگرها و مدارگردهای کافی به آسمانها و سطح مریخ نفوذ کردهاند و افسانههایی از شکلهای مختلف زندگی در چنین مکانهایی ساختهاند.
نسل بعدی تلسکوپهای ما در گیتی حتی کوچکتر و هوشمندتر خواهند بود. طبق برنامهها قرار است فضاپیماهایی به اندازه تراشههای آیفون مانند پروانه بهسمت ستارهی آلفا قنطورس حرکت کنند. حتی اگر بدنهای ما نتوانند از نواحی پوچ بین ستارهها عبور کنند، DNA ما قطعا خواهد توانست در یک اندازهی میکروسکوپی این کار را انجام دهد و کل کهکشان را به استعمار ما در بیاورد.
همهی ما در حال حاضر هال ۲۰۰۱ (کارکتر کامپیوتر فیلم ۲۰۰۱) تخلیلی را در جیبهایمان داریم و روزانه از آن استفاده میکنیم. مطمئنا در چند سال آینده کامپیوتر وارد جریان خون ما خواهد شد؛ آینده بههمان اندازه که انسانها بخشی از آن باشند، ماهیت بیونیک دارد.
کامپیوترها اکنون در نظارت و بررسی بسیار قوی شدهاند و برخلاف خوشایند اختیارگرایان، میتوانند چهرهها را تشخیص دهند. تا آنجایی هم که همهی ما میدانیم شبکههای عصبی مانند دیپمایند، توانایی دیدن رؤیا هم دارند.
اما متأسفانه شاید ما تنها بخشی از یک رؤیا باشیم. طبق اخبار اخیر از فیزیکدانانی مثل استفان هاوکینگ، جهان شاید یک هولوگرام یا توهمی شبیه تصویر سهبعدی روی کارت بانکی باشد. برخی از کیهانشناسان هم دنیا را حداقل از نظر ریاضی شبیه به یک شبیهسازی کامپیوتری مثل فیلم ماتریکس میدانند (البته آنها تنها احتمال چنین موردی را میدهند و قطعیتی در کار نیست). در حقیقت ما همگی از بیتهایی تشکیل شدهایم که وابسته به کلیکهای ماوس بین ستارهای هستیم. اگر چنین باشد، باید سعی کنیم با کارگردان اصلی صحبتی داشته باشیم!
ارسال مطلب به ایمیل دوستاتون: