این روزها بسیاری از ما در پی مهارت های مهم برای یادگیری هستیم. مدام از اینوآن میپرسیم که مهارت های مفید کدامند؟ چه مهارتهایی را یاد بگیرم که در مسیر شغلی به کار بیاید؟ یا بتواند کیفیت زندگیام را بهتر کند؟
در پاسخ به چنین سوالی، فهرستهای متنوعی به وجود آمدهاند. همهٔ این فهرستها هم کموبیش درست و مفیدند. اما نباید فراموش کنیم که مهمترین مهارتی که باید در پی یادگیری آن باشیم، خودِ «مهارت یادگیری» است.
یادگیری تا چند دهه قبل، کمتر به عنوان یک مهارت مورد توجه قرار میگرفت؛ اصطلاحی که بیش از یادگیری رواج داشت، هوش بود و آنچه امروز به نام ضریب هوشی یا بهره هوشی (IQ) میشناسیم، در ذهن بسیاری از مردم جایگاه بالایی پیدا کرده بود.
اگر کسی در آموختن توانمند بود، همه چیز را به بهره هوشی بالای او ربط میدادند و ضعف در یادگیری هم به بهره هوشی پایین نسبت داده میشد.
البته در این میان، به نقش معلم و سیستم آموزشی هم تا حدی توجه میشد. خصوصاً طی چند قرن اخیر که نظام آموزشی متمرکز شکل گرفت و یکی از انتظارات مهم خانوادهها از دولتها این بود که ساختاری رسمی و متمرکز و منسجم برای آموزش و تربیت فرزندانشان ایجاد کنند. آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی در کشور خودمان و دانشگاهها و کالجها در سراسر جهان، همگی بر اساس این انتظار طراحی شدند و شکل گرفتند.
در دهههای اخیر که سرعت تحولات زندگی و جامعه بیشتر شده و به همین علت، توسعه فردی و رشد شخصی هم جدیتر گرفته میشود، یادگیری اهمیت بیشتری پیدا کرده و افراد بیشتری این سوال را از خود میپرسند که معنای واقعی یادگیری چیست و چگونه میتوان بهتر یاد گرفت؟
تعریف یادگیری در روانشناسی و علوم مدیریتی
اگر به دنبال یک تعریف برای یادگیری (Learning) هستید که بسیاری از دانشمندان آن را پذیرفته باشند و بتوانید بدون اینکه با نقد جدی روبرو شوید آن را همهجا مطرح کنید، باید بگوییم که متأسفانه چنین تعریفی وجود ندارد.
تعریف یادگیری در روانشناسی رفتارگرا، نوروساینس، روانشناسی شناختی، روانشناسی رشد و روانشناسی اجتماعی متفاوت است و در هر یک از این حوزهها هم تعریفهای متنوعی وجود دارد.
مثلاً روانشناسان رفتارگرا یادگیری را بهصورت «تغییر رفتار بر اثر تاثیرات محیطی» تعریف میکنند. بنابراین اگر یادگیری به تغییر رفتار منتهی نشود، نمیپذیرند که یادگیری اتفاق افتاده است.
احتمالاً حدس میزنید که این تعریف در میان فعالان توسعه فردی و علاقهمندان به مدیریت کسب و کار علاقهمندان زیادی دارد. چون اغلب انتظار میرود دستاورد نهایی دورههای مدیریت و توسعه فردی هم از جنس رفتارهای مشهود باشد و کمتر پیش میآید که کسی از آموزشهایی که تغییری در رفتار ایجاد نکرده استقبال کند.
با وجودی که در نگاه نخست منطقی بهنظر میرسد «تغییر رفتار» را یکی از نتایج و ویژگی های یادگیری در نظر بگیریم، اگر کمی دقیقتر فکر کنیم میبینیم چنین انتظاری واقعبینانه نیست. آموزش عمیق ممکن است در سطح مدل ذهنی تغییراتی ایجاد کند، اما این تغییرات به سرعت به تغییر رفتار منتهی نشوند.

تفاوت آموزش و یادگیری
از آنجا که اصطلاح کلیدی بحث ما «یادگیری» است و یادگیری معمولاً در کنار «آموزش» قرار میگیرد، لازم است به تفاوت یادگیری و آموزش هم توجه داشته باشیم. بهویژه اینکه هر چقدر یادگیری در سالهای اخیر محبوب بوده، آموزش نقد شنیده و زیر سوال رفته است.
عمدهٔ نظریه های یادگیری و تعریف های یادگیری هم که در دهههای اخیر مطرح شدهاند، دقیقاً در نقد «آموزش» مشترکند. چون آموزش، حداقل به آن شیوهای که در آموزش عمومی (public education) یا آموزش رسمی (formal education) میشناسیم، چندان موفق و اثربخش نبوده است.
منظور از آموزش رسمی یا آموزش عمومی، این است که سازمانهایی بزرگ و معمولاً بروکراتیک، مسئولیت آموزش را بر عهده میگیرند و هزاران نفر در دفاتر برنامه ریزی درسی مینشینند و درسهای مختلف و موضوعات مناسب برای آموزش را تعیین کرده و محتوای درسی مناسب برای آن را تدوین میکنند.
دو اصطلاح آموزش و یادگیری را به معنای زیر به کار ببریم:
-
آموزش: به معنای تزریق دانش و مهارت از سمت معلم به دانشآموز
-
یادگیری: به مفهوم تلاش فعال و دائمی دانشآموز و دانشجو برای جستجو و جذب دانش و بهبود مهارت
یادگیری در عصر دیجیتال
دانشگاهیان سالهای سال بر اساس تعریف های جدید یادگیری بحث میکردند و از نظام آموزشی و روشهای سنتی آموزش انتقاد میکردند. اما این انتقادها تأثیر فراگیری نداشت و بیشتر به همان محیط دانشگاهی محدود بود.
آموزش سنتی ضربهٔ اصلی را نه از منتقدان دانشگاهیاش، بلکه از جای دیگری خورد: توسعهٔ فناوری اطلاعات و رواج یافتن ابزارهای جدید ارتباطی مانند وب و شبکه های اجتماعی.
«آموزش رسمی و متمرکز» در برابر «یادگیری فردی»
یکی از مهمترین تبعات گسترش ابزارهای دیجیتال این بود که آموزش رسمی و متمرکز قدرت خود را از دست داد و یادگیری فردی تا حدی جای آن را گرفت.
این روزها یک ابزار یا سرویس آموزشی، یک نظریه علمی و یک مدل مدیریتی، تقریباً بلافاصله پس از مطرح شدن در اختیار همه قرار میگیرد. مثلاً میدانیم که چت جی پی تی فقط در عرض دو ماه به ۱۰۰ میلیون کاربر رسید. این در حالی است که یک نامهٔ اداری دربارهٔ تغییر یا بهروزرسانی سرفصلهای آموزشی مدرسه یا دانشگاه، طی چنین مدتی فقط در ادارههای دولتی دستبهدست میشود و ممکن است به مرحلهٔ امضای نهایی هم نرسد (چه برسد به ابلاغ و اجرا و پیگیری).
عقب ماندن نظام آموزش رسمی از واقعیتهای زندگی آنقدر عادی شده که چه در ایران و چه کشورهای دیگر جهان، کمتر پیش میآید کسی به عقب ماندن نظام آموزشی از واقعیتهای زندگی اعتراض کند. آنقدر که انگار گذشتهنگر بودن، بخشی از ویژگی نظام آموزشی است.
بهنظر میرسد دانشآموزان، دانشجویان، کارشناسان و متخصصان، هر روز بیشتر از پیش به «خودآموزی» تکیه میکنند و جهان جدید را به این شیوه میشناسند. و عملاً آموزش رسمی هر روز یک پله در مقابل یادگیری فردی عقبنشینی میکند و سنگرها را میبازد.
یادگیری مهمتر از هوشمندی است
دنیای جدید، کمتر از هر زمان دیگری از IQ و از آموزش صحبت میکند. آنچه پررنگتر شده مهارت یادگیری است.
در شرایطی که هر یک از ما باید خود، مسئولیت جستجو و جذب دانش مورد نیاز را بر عهده بگیریم، کسانی موفقتر هستند و میتوانند نسبت به دیگران متمایز باشند که از نظر مهارت یادگیری، در سطحی بالاتر از دیگران قرار بگیرند.
پیشفرض کلیدی ما در درس مهارت یادگیری این است که یادگیری، یک رویداد پیچیده و غیرقابل درک ذهنی نیست؛ بلکه یک مهارت است که با تمرین و تکرار، بهبود پیدا میکند.
به خاطر داشته باشیم که بدون توانایی در مدیریت زمان و بدون داشتن نظم شخصی (یا نظم درونی) نمیتوانیم انتظار دستاوردهای ارزشمندی در زمینه یادگیری داشته باشیم.
چون یادگیری یک فعالیت تفننی کوتاهمدت نیست. بلکه یک روش و سبک دائمی در نگاه به دنیا و محیط اطراف است که باید بخشی از زندگی ما را پیوسته به خود اختصاص دهد.
انگیزه داشتن و مدیریت انگیزه هم بحث مهم دیگری است که در یادگیری نقش مهمی ایفا میکند.
حتی اگر کسی تمام تکنیکها و اصول و مبانی یادگیری را بداند و مهارت یادگیری را هم به خوبی فرا بگیرد، همچنان تا زمانی که انگیزهای برای یادگیری نداشته باشد هیچکس انتظار ندارد در مسیر رشد و یادگیری به فردی موفق و متمایز تبدیل شود.
