اگر به شما 5 سوالی را بگوییم که کیفیت زندگی شما را بهبود ببخشند، باعث خوشحالی شما شوند، کمتر با دیگران بحث کنید، بهتر به اهداف خود برسید و برخورد اجتماعی تر با مردم داشته باشید، خوشحال می شوید؟ مسلما بله. چه کسی از رمز و رازهای موفقیت بدش می آید؟ اما برای بهترین استفاده از این سوال ها باید آنها را به طور آگاهانه و با تکرار زیاد، در مغز و روحتان بگنجانید به طوری که ملکه ذهنتان شوند.
1.چه کسی می تواند به من کمک کند؟
در مسیر ساخت و به دست آوردن اهداف، بیشتر مردم با خود فکر می کنند:«چگونه می توانم آن را انجام دهم؟» این سوال بسیار کمک کننده است و بسیاری از افراد با این فکر به اهداف خود رسیده اند. البته برای این کار راه آسان تری نیز وجود دارد و آن این است که از خود بپرسید:«چه کسی می تواند به من کمک کند؟» با اینکه این شما هستید که قرار است افکار و ایده هایتان را انجام دهد اما شاید پیش از شما کسی آن مسیر را رفته باشد. کشف کنید چگونه آن کار را به انجام رسانده اند. با آنها صحبت کنید و از موفقیت ها، تجربه ها و شکست های آنها استفاده کنید و درس بگیرید. اگر نمی توانید به طور مستقیم با این افراد هم کلام شوید، از افرادی که آنها را می شناسند و در جریان کارهایشان هستند کمک بگیرید.
لازم نیست افسار امور را به دست آنها ببخشید اما حتما در نظر د اشته باشید سریع ترین مسیر برای رسیدن به موفقیت، دنبال کردن مسیرهای آزموده شده است. داگلاس آدام می گوید:«نوع بشر به همان اندازه که در استفاده از تجربیات دیگران منحصر به فرد است، به طور قابل توجهی نیز رغبتی برای بهره بردن از تجربیات آنها ندارد.»
2.چه معنای دیگری می تواند داشته باشد؟
همه انسان ها دیدگاه های شخصی خود را به مسایل مختلف دارند. شما دنیا را از منظر و فیلترهایی می بینید که بر اساس اعتقادات و ارزش های شما ساخته شده اند. سال ها طول می کشد تا این چهارچوب های شخصیتی و باورها شکل بگیرند و به همین دلیل، بسیار به آنها اعتقاد و اصرار زیادی بر صحت و درستی آنها دارید و در مقابل نظرهای مخالف بسیار ناراحت و عصبی می شوید. این به این معنا نیست که شما انسان غیر منطقی هستید. بیشتر مردم - کمتر یا بیشتر - همین گونه هستند. هر فردی فیلترها و محدودیت های خودش را دارد و برایش دشوار است قبول کند که آن فکر درست نیست.
شما می توانید ذات واقعی خود را از افکار تکراری و دایمی خود جدا کنید و برای این منظور کافیست با نهایت درستی و کنجکاوی فقط یک سوال ساده از خود بپرسید:«این چه مفهوم دیگری می تواند داشته باشد»
همین سوال ساده شما را مجبور می کند تا با نگاهی تازه به مسایل اطراف نگاه کنید. به طور مثال، نامزدتان به موقع سر قرار ملاقاتتان حاضر نشده است. آیا تصور می کنید شما را دوست ندارد یا اینکه در ترافیک گیر کرده است؟
گاهی ما نمی توانیم واقعیت مسایل را درست تشخیص دهیم. به این فکر کنید که چندین بار در زندگی اتفاق های وحشتناکی که تصور می کردیم با گذشت زمان به موفقیت و سلامت منتهی شده اند. چه می شد اگر با همه چیز به همین گونه رفتار می کردیم و به طور مدام از خود می پرسیدیم:«چه مفهوم دیگری می تواند داشته باشد»
3.آیا من راضی و سپاسگزار هستم؟
فقط برای یک دقیقه چشمان و دهان خود را ببندید. مسلما تصور می کنید تشکر کردن به نوعی کلیشه ای و بی ارزش است اما باید بدانید هرگز این طور نیست. تشکر و رضایت دلیل دارد. رضایت به طور غیرقابل انکاری سرشار از قدرت و نیروهای مثبت است.
به طور مثال، می توانید روزی ده بار از همسر خود بپرسید از چه چیزهایی راضی و خرسند است؟ و او هر بار پاسخ های متفاوتی به شما خواهد داد. این کار را تا 40 سال به طور مدام هم می توان انجام داد. البته شاید این میزان کمی اغراق به نظر برسد. اما اگر بتوانید به درجه ای از تعالی روح برسید که بتوانید در هر روز دست کم 10 مورد برای شکرگزاری پیدا کنید، مسلما بسیار شاد و خوشحال خواهید بود. برای یافتن رضایت مندی ها کافیست کمی بهتر به اطراف خود نگاه کنیم. ضرب المثل استوانی:«کسانی که برای مسایل کوچک شکرگزار نیستند برای نعمت های بزرگ نیز سپاسگذار نخواهند بود.»
4.از این مساله چه چیزی می توانم بیاموزم؟
یکی از مسایلی که افراد خیلی موفق را از مردمان عادی جدا می کند، این است که از اشتباه های خود درس می گیرند. البته شاید بهتر باشد بگوییم، نه تنها از اشتباه های خود درس می گیرند، بلکه آن را در آغوش می گیرند و با همه وجودش درکش می کنند.
آن شکست را مصادف با تلاش دوباره می دانند. آنها مطمئن هستند هیچ موفقیتی بدون شکست های پی در پی به دست نمی آید. بنابراین، از شکست های خود ناراحت و ناامید نمی شوند و با انگیزه بیشتری ادامه می دهند.
به موقعیت و شرایطی فکر کنید که باب میل شما پیش نرفته است. سپس از خود بپرسید:«چه چیزی از آن می توانم یاد بگیرم؟»
5.نتیجه این کار چیست؟
آیا تاکنون پیش آمده بدون اینکه بدانید کجا و چرا می خواهید بروید، سوار ماشین شوید و حرکت کنید؟ شاید این کار را انجام داده باشید. البته این مساله ای نیست که به طور معمول برای مردم اتفاق بیفتد. اما این مساله درست مثل زمانی است که در موقعیتی قرار داریم و نمی دانیم از آن چه می خواهیم. به طور مثال، آیا در مشاجره ای بوده اید که بخواهید اشتباه فرد دیگر را اثبات کنید؟ آیا این کار به همان صورتی پیش رفته است که شما انتظار داشتید؟ آیا آنها از اینکه شما آنها را یک احمق نشان داده اید، از شما تشکر کرده اند؟ آیا آنها از هوش سرشار شما تعریف کرده اند؟ مسلما خیر. دفعه بعدی که در یک مشاجره گرفتار شدید از خودتان بپرسید «نتیجه این کار چیست؟» بلافاصله متوجه می شوید 2 ساعت بحث بیهوده بر سر مسایل کم ارزش و بیان جملاتی که واقعا منظوری از آنها ندارید، چیزی نیست که دوست داشته باشید. ارل ویلسون می گوید:«اگر چیزی را نمی نویسی و امضا نمی کنی، آن را هرگز مطرح نکن.»